وقتی میگویم برایم دعا کن... یعنی کم آورده ام... یعنی دیگر کاری از دست خودم برای خودم بر نمی آید!
نبودن های هست... که هیچ بودنی جبرانشان نمی کنند کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند... حرف هایی هست که... معنی شان را خیلی دیر میفهمیم. خاطراتی هست که هیچ گاه فراموش نمی شوند... اصولا در زندگی احساسات غریبی هست که تعریف نمیشود بعضی حس ها خاص و نابند... مثل بعضی ادم ها...
ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﻣﺤﻜﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ... ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻦ ﻣﺤﻜﻢ ﻳﺎ ﺁﺭﺍم... ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ...
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ! خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود! برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
جای خالی ات را… با فرض پُر کرده ام... حرامش باد آنکه پُر کرد جای مرا...
زیاد خوب نباش …
بعضی حرف ها رو نمیشه گفت... باید خورد... می مونه سر دل! میشه دل تنگ... میشه بغض... میشه سکوت... میشه همون وقتی که خودتم نمی دونی چه مرگته!
چه حرف بی ربطی ست که مرد گریه نمیکند گاهی آن قدر بغض داری... که فقط... باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی!
خدایا...! تا خرخره پر از زندگی ام... میل ندارم، سیرم...
بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود راه من جداست! این ابر ها تا میتوانند ببارند... چتر من " خداست. "
آدم باید یکی رو داشته باشه ساعت دو نصفه شب بهش اس بزنه بگه دلم گرفته... اونم بگه قربون دلت برم... دارید همچی کسی رو...؟؟
پیراهن نگاه مرا مکش از پشت که برمیگردم و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه چنان به خود میفشارمت... که هفتاد و هفت سال تمام باران ببارد و درو کنیم!
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود؛ دلتنگی هایی که جایشان نه در دل که در گلوی آدم است... دلتنگی هایی که میتوانند آدم را خفه کنند...
خاطرات را باید سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید خاطرات نه سر دارند نه ته! بی هوا می آیند تا خفه ات کنند می رسند گاهی وسط یک فکر گاهی وسط یک خیابان و گاهی حتی وسط یک صحبت سردت می کنند، رگ خوابت را بلدند... زمینت می زنند... خاطرات تمام نمی شوند؛ تمامت میکنند.
کابوس نمیبینم... می دانم که مدت هاست در چشم تو ارزان شده ام... چانه میزنم تا به مفت نفروشیم!
نمی خاستم این عشق را فاش کنم... نمی خاستم اما... ناگاه به خود آمدم دیدم همه کلمات راز مرا می دانند این است که هرچی می نویسیم عاشقانه ای می شود... برای تو...
یک رابطه بدون اعتماد مثل یک ماشین بی بنزینه! تا هر وقت بخای میتونی توش باشی... ولی به جایی نمی رسی!
تمام غصه ها از همان جایی آغاز میشود که ترازو برمی داری و می افتی به جان دوست داشتنت... اندازه میگیری... حساب و کتاب میکنی! مقایسه میکنی! و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیاد تر دوستش داشته ای... که زیاد تر گذشته ای،که زیاد تر بخشیده ای... به قدر یک ذره،ی ثانیه حتی! درست از همان جاست که توقع آغاز میشود... و توقع آغاز همه رنج هایی است که به نام عشق می بریم...
تو که رفتی دلم برایت تنگ شد... حال که آمده ای... در دلم جا نمیشوی...
من چرک نویس احساسات تو نیستم! دوستت دارم هایت را جای دیگر تمرین کن...
نمی دانم چرا بین این همه آدم پیله کرده ام به تو... شاید فقط با تو پروانه می شوم... سنگینی گفته هایم به سنگینی گوش هایت در...
چه قدر سرد است... وقتی ... دلتنگم و نیستی... اشک هایم که سرازیر میشوند دیری نمی پاید که قندیل می بندد... عجیب سرد است هوای نبودنت...
من بودم و تو... و یک عالمه حرف... و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد... کاش میبودی و می دیدی... وقت دلتنگی یک آه چه قدر وزن دارد...
می پوشانم دلتنگی ام را با بستری از کلمات، اما باز کسی در دلم... تو را صدا میزند.
چه قدر تلخ شده ای؛ این روزها... قندهایت را در دل چه کسی آب میکنی؟!! |
About
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی لبه پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم
Home
|