شریک تنهایی های من

من اگر ما نشوم تنهایم...تو اگر ما نشوی خویشتنی

وقتی میگویم برایم دعا کن...

یعنی کم آورده ام...

یعنی دیگر کاری از دست خودم برای خودم بر نمی آید!

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:53توسط only girl | |

نبودن های هست...

که هیچ بودنی جبرانشان نمی کنند

کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند...

حرف هایی هست که...

              معنی شان را خیلی دیر

میفهمیم.

خاطراتی هست که هیچ گاه فراموش نمی شوند...

اصولا در زندگی احساسات غریبی هست که تعریف نمیشود

بعضی حس ها خاص و نابند...

مثل بعضی ادم ها...

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:49توسط only girl | |

 ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﻣﺤﻜﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ

ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ...

ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻦ

ﻣﺤﻜﻢ ﻳﺎ ﺁﺭﺍم...

ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ...

 

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:29توسط only girl | |

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد

 

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

 

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

 

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

 

برمیگردم چـون

 

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

 

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:24توسط only girl | |

 جای خالی ات را


با فرض پُر کرده ام...


حرامش باد  آنکه پُر کرد جای مرا...

 

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:23توسط only girl | |

 كاش تو اون لحظه اي كه يكي ازت ميپرسه: حالت چطوره؟؟

و تو جواب ميدي: خوبم...

كسي باشه كه محكم بغلت كنه

و آروم تو گوشت بگه: ميدونم خوب نيستي...

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:49توسط only Boy | |

 هميشه با كسي درد و دل كن كه دو چيز داشته باشه:

1:درد

و دومي دل

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:46توسط only Boy | |

  زیاد خوب نباش …

زیاد دم دست هم نباش …

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی …

آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …

زیاد که باشی ، زیادی می شوی …

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:32توسط only girl | |


بعضی حرف ها رو نمیشه گفت...

باید خورد...

می مونه سر دل!

میشه دل تنگ...

میشه بغض...

میشه سکوت...

میشه همون وقتی که خودتم نمی دونی چه مرگته!

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:8توسط only girl | |

چه حرف بی ربطی ست که مرد گریه نمیکند

گاهی آن قدر بغض داری...

                    که فقط...

باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی!

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:0توسط only girl | |

خدایا...!

تا خرخره پر از زندگی ام...

میل ندارم،

سیرم...

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:59توسط only girl | |

بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود

                                                                                                                                                                                                    

 

راه من جداست!

 

این ابر ها تا میتوانند ببارند...

 

  چتر من " خداست. "

 

+نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:7توسط only girl | |

آدم باید یکی رو داشته باشه ساعت دو نصفه شب بهش اس بزنه بگه دلم

گرفته...

اونم بگه قربون دلت برم...

 دارید همچی کسی رو...؟؟

+نوشته شده در پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:58توسط only girl | |

12842885282597900405 عکس های عاشقانه و رمانتیک مرداد 90

پیراهن نگاه مرا مکش از پشت

که برمیگردم

و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

چنان به خود میفشارمت...

که هفتاد و هفت سال تمام باران ببارد و درو کنیم!

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:43توسط only girl | |


گلوی آدم را باید گاهی بتراشند

تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود؛

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

که در گلوی آدم است...

دلتنگی هایی که میتوانند آدم را

خفه کنند...

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:40توسط only girl | |

 خدايا...

اونيكه تنهام گذاشت رو هيچ وقت تنها نذار!

اما...

يه نفر رو تو زندگيش بيار

كه روزي هزار بار ارزوي تنها بودن بكنه...!!!

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:58توسط only Boy | |

خدايا...

خيلي ها دلم رو شكستن...

شب بيا باهم بريم سراغشون...

من نشونت ميدم...

تو هم ببخششون!!!!!

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:56توسط only Boy | |

مي گويند دلتنگ نباش!!!

خداي من...

انگار به آب مي گويند خيس نباش!!! 

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:55توسط only Boy | |

اي كاش ميفهميدي!!!!

وقتي يه مرد برات گريه ميكنه,

يعني از همه چيزش برات گذشته... 

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:50توسط only Boy | |


خاطرات را باید سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید

خاطرات نه سر دارند نه ته!

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

می رسند گاهی وسط یک فکر

گاهی وسط یک خیابان

و گاهی حتی وسط یک صحبت

سردت می کنند،

رگ خوابت را بلدند...

زمینت می زنند...

خاطرات تمام نمی شوند؛

تمامت میکنند.

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:36توسط only girl | |

کابوس نمیبینم...

می دانم که مدت هاست در چشم تو

ارزان شده ام...

چانه میزنم تا به مفت نفروشیم!

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:25توسط only girl | |

  چه ساده بودم که گمان میکردم به دورم می گردند

کسانی که دورم میزدند …

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:29توسط only Boy | |

به باد گفتم عشق چيست؟؟؟ وزيد

 

به پروانه گفتم عشق چيست؟؟؟ ناليد

 

به گل گفتم عشق چيست؟؟؟ پرپر شد

 

و به انسان گفتم عشق چيست؟؟؟

 

اشك از ديدگانش جاري شد و گفت

 

ديوانگيست

+نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:47توسط only Boy | |

 التماس مال ديروز بود

مال وقتي كه بچه بوديم!!!!

امروز

ميخواهي بروي؟؟؟؟؟

خداحافظ

+نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:43توسط only Boy | |

بهت گفتم با دلم بازي نكن!!!!

ببين خرابش كردي...

ديگه عاشق نميشه. 

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:32توسط only Boy | |

بزرگترين اشتباه يك مرد اينكه

به مرد ديگه اي فرصت ايجاد لبخند

روي لبهاي زن مورد علاقه اش رو بده

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:31توسط only Boy | |

راننده اسكناس مچاله رو ازم گرفت و گفت:يك نفري....

مكثي كردم و با بي حوصلگي گفتم: بله آقا خيلي وقته...!!!!

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:24توسط only Boy | |


نمی خاستم این عشق را فاش کنم...

نمی خاستم اما...

ناگاه به خود آمدم دیدم همه کلمات راز مرا می دانند

این است که هرچی می نویسیم عاشقانه ای می شود...

برای تو...

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:7توسط only girl | |

یک رابطه بدون اعتماد مثل یک ماشین بی بنزینه!

تا هر وقت بخای میتونی توش باشی...

ولی به جایی نمی رسی!

+نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت14:1توسط only girl | |

تمام غصه ها از همان جایی آغاز میشود که ترازو برمی داری

و می افتی به جان دوست داشتنت...

اندازه میگیری...

حساب و کتاب میکنی!

مقایسه میکنی!

و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیاد تر دوستش داشته ای...

که زیاد تر گذشته ای،که زیاد تر بخشیده ای...

به قدر یک ذره،ی ثانیه حتی!

درست از همان جاست که توقع آغاز میشود...

و توقع آغاز همه رنج هایی است که به نام عشق می بریم...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:40توسط only girl | |

تو که رفتی دلم برایت تنگ شد...

حال که آمده ای...

در دلم جا نمیشوی...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:38توسط only girl | |


من چرک نویس احساسات تو نیستم!

دوستت دارم هایت را جای

دیگر تمرین کن...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:27توسط only girl | |

 ساده لباس بپوش !ساده راه برو

 

اما در برخور با دیگران ساده نباش

 

زیرا سادگی ات را نشانه میگیرند

 

برای در هم شکستن غــــــــرورت

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:2توسط only Boy | |

 شجاعت مـے خواهد

وفادار احساسـے باشـے

کــه میدانـے

شکست مـے دهد

روزے نفس ـهاے دلت را...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت12:0توسط only Boy | |

 کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فرو ریختم ...


از دیدن کسی کــه ،


تنهــا لباسش شبیــه به " تــو " بــود!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:59توسط only Boy | |


نمی دانم چرا بین این همه آدم پیله کرده ام به تو...

شاید فقط با تو پروانه می شوم...

سنگینی گفته هایم به سنگینی گوش هایت در...

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:35توسط only girl | |

چه قدر سرد است...

وقتی ...

دلتنگم و نیستی...

اشک هایم که سرازیر میشوند دیری نمی پاید که قندیل می بندد...

عجیب سرد است هوای نبودنت...

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:32توسط only girl | |

من بودم و تو...

و یک عالمه حرف...

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد...

کاش میبودی و می دیدی...

وقت دلتنگی یک آه چه قدر وزن دارد...

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:27توسط only girl | |

می پوشانم دلتنگی ام را با بستری از کلمات،

اما باز کسی در دلم...

تو را صدا میزند.

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت13:13توسط only girl | |

 

 کاش می شد تو جنگلا،یه کلبه داشتیم من و تو

 

 

زمین و شخم می زدیم ،دونه می کاشتیم من تو

 

 

خودمون خونه می ساختیم ،دستامون گلی می شد

 

 

آهن و بتن نبود،دیوارا،کاگلی میشد

 

 

وقتی هیزم می آوردم تو میشستی رو به روم

 

 

می چکید نم نم بارون رو درختا روی بوم

 

 

آتیش کلبه به را بود ،دیگه سردت نمی شد

 

 

غم نون زانو می زد،حریف مردت نمی شد

 

 

کاش رو کول آدما خورجینی از غصه نبود

 

 

عشق آدما به هم فقط توی قصه نبود

 

 

کاشکی رو سر گلا منت باغبون نبود

 

 

 

واسه امنیت شهر ،گزمه و پاسبون نبود

 

 

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:37توسط only Boy | |